من و روزها

ساخت وبلاگ


یعنی امان از آدم هایی که وقتی کارت دارند و چیزی لازم دارند، تند و تند زنگ می زنند و احوالت را می پرسند و در شبکه های مختلف، برایت پیغام می گذارند و نگران احوال خانواده ات می شوند! بعد که کارشان انجام شد، حتی انجام شدن کار را هم خبر نمی دهند؛ چه برسد به تشکر!  البته نیاز به اعلا م کردنشان نیست؛  چون از قطع تماس ها خودت می فهمی که کارشان تمام شد!!



* عوان ربطی به نوشته ام ندارد؛ طبیعتا



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : مداد رنگی های فابر کاستل,مداد رنگی هایم,مداد رنگی های قدیمی, نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 9:35


در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند

به دشت پر ملال ما، ما پرنده پر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند

کسی به کوچه سار شب، در سحر نمی زند

گذرگهی است پر ستم، که اندر او به غیر غم

یکی صدای آشنا، به رهگذر نمی زند........



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 9:35


بعضی وقتها، خدا / کائنات/ انرژی های کیهانی، یا هر اسمی که داره؛ کاری می کنه که آدم در مواجهه با شعارها و تفکراتش قرار بگیره. اون وقته که باید ببینه واقعاً میتونه به شعارها و ایده آل های ذهنیش پایبند باشه، یا تحت تاثیر عرف/ قانون نانوشته/ قضاوت مردم/ شرایط پیش بینی نشده / عمداً / سهواً .... در مقابل اون شعار قرار میگیره و بر خلاف اون چه که همیشه درباره اش داد سخن می داده، رفتار می کنه....



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : تقابل,تقابلنا محمد الشحي كلمات,تقابلنا, نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 9:35


طفلی دخترک، اون قدر تنها و بی هم صحبت مونده، که از هر فرصتی، برای فشرده و تند و تند حرف زدن استفاده می کنه تا جبران بشه. اون قدر بی توجهی دیده که از یک احوالپرسی ساده، این طور به وجد بیاد. حالا خوبه از شدت علاقه مهریه اش ده هزار شاخه گل سرخه. قصد قضاوت ندارم،  آخه اینم شد زندگی مشترک؟!.....



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : در حسرت یک نعره مستانه بمردیم,در حسرت یک ناله مستانه بمردیم,در حسرت یک نعره مستانه, نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 9:35


 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : یکی از زیباترین شهرهای ایران,یکی از زیباترین شهر ایران,یکی از زیباترین شعرهای پروین اعتصامی, نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 9:34


می خواستم از دلتنگی غروب جمعه بنویسم، شدم صدای مشاور و با شنیدن مشکلات دوست نازنین، غم خودم یادم رفت ......


* کاش هیچ وقت جمعه شب نیاید و صبح شنبه ای در پی اش نباشد........

من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : کاش هیچ وقت نمیدیدمت,کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدیم,کاش هیچ وقت ندیده بودمت, نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 9:34

ولع عجیبی به کتاب خوندن پیدا کردم. البته قدیم ترها کتابخوان خوبی بودم. اما الان انگار یک جورهایی به اعتیاد شبیه شده. کلا دلم میخواد کار و زندگی و همه چیز رو رها کنم و فقط کتاب بخونم. خب درسته که از تلگرام بازی بهتر و البته گرونتره، اما به نظر میاد که غیر عادی و خطرناکه. یعنی انگار برای فرار از این دلتنگی خفه کننده و فکر و غصه، فقط دلم میخواد به دنیای دور توی کتاب پناه ببرم و شخصیت ها همراه باشم، اما خود عاقل بی دلم نباشم. باورم نمیشه که دلم این قدر بی تابی کنه، در برابر عقلی که هزار درصد به درستی تصمیمش اطمینان داره......* برای تویی که نمی خوانی ام: آن قدر بی تابم، که هزار درصد عقل، پیش دل کم خواهد آورد، اگر "بخواهی" که کم بیاورد؛کافیست باور کنم که می خواهی و می توانی ..... من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 9:34


یکی از بزرگترین عذاب های خدا، اینه که یک " احمق " رو به جمعی  که لیاقتشون خیلی بیشتر از اینهاست، حاکم کنه. شاید هم حاکم کردن کسی که جویای نام و مال هست و فقط فکر منافع خودش ؛ حتی به قیمت نابودی همه چیز.....



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 9:34


فراموشی عجب نعمتیه! باورم نمیشه یکی مهمترین تاریخ های زندگیم و فردای جمعه طلاییش رو از یاد برده باشم! تاریخ هایی این همه مهم و خاطراتی آن قدر خاصص....تا امروز عصر که از گذشته ها می گفتم، ۲۴ و ۲۵ شهریور را حتی یادم هم نبود! مگر ممکن است‌؟!! ..... شاید همه اش، زیر سر دنیای رنگی این روزهایم باشد؛ یک جعبه مدادرنگی ۴۸ رنگ و یک دنیای رنگارنگ.......



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 10:06

 



[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : برای او که دیگر نیست,برای او که دوستش دارم,برای او که رفت, نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 10:06


این که بتونی ساعتها وقتت رو در کنار کسی بگذرونی و حرف برای گفتن و شنیدن داشته باشی و حتی نگاه به ساعت یا گوشی موبایلت نندازی، احساس خیلی خوشایندی داره. ممنون از خالق این ساعتهای خوب....


خدایا شکر که هستی و مثل همیشه فقط توکل بر ذات بی منتهایت



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 10:06


روزی که با شکستن لیوان سرامیکی محبوب، روی پارکت شروع بشه رو، فقط خود خدا باید به خیر کنه....


البته که هیچ ربطی به یک ماهه شدن دغدغه فکری اخیر و مشغولیت ذهنم نداره!



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : خدایا توکل بر تو, نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 10:06


بعد از یک ماه، به عبارتی ماهگرد



آرزوی معجزه داشتم.

حال،

این روزها ؛

معجزه در دلم جوانه زده است!



جناب عقل بززگوار: 

اینک نوبت شماست.

                                برویانی

                                  یا بخشکانی اش....




من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 10:06


پاییز که می شود، با آن روزهای کوتاه و  شب های زود رس، بیشتر از همیشه؛ چیزی باید باشد که دل آدم را گرم کند به حضورش و از سرمای دستانش کم کند. باد سرد پاییز که بیاید، جای خالی  قلبی که دوستت بدارد، غیر قابل تحمل تر می شود.......



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : امان از پاییز,امان از باد پاییزی,امان از این بوی پاییزی, نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 10:06


چطوری بعضی از آدم ها میتونن موقع صحبت شخصی، چنان با گوشی یکی بشن، که نه صداشون رو کسی بشنوه، نه بشه حرکت لبهاشون رو دید حتی؟!...

جالبتر این که همین ها، گاهی موقع صحبت معمولی کاری، چنان بلند بلند تلفن میزنن، که همه بفهمن دارن کار میکنن!!



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : یکی به من کمک کنه,یکی به من ده تومن,یکی به من میخندد, نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 10:05

خب همه میدونن که من با رادیو  و تلویزیون میونه ای ندارم!  اما خب گاهی پیش میاد که اتفاقی، از یکی از برنامه ها بهره مند بشم و اون وقته که سر آدم داغ می کنه، از این همه....ساعت اضافه کاری طولانی میشه و منتظر همکاران نمی مونم. تنهایی آژانس می گیرم  که بیام خونه. رادیو روشنه و داره نمایشنامه پخش می کنه. داستان اونجاست که مرد شامی میره پیش یکی از علویان و میخواد که مسلم ابن عقیل رو ملاقات کنه و بالاخره می فهمه که در منزل هانی ابن عروه پنهان شده. خب تا اینجای کار که خیلی هم خوبه! بعد میره قصر عبیداله و مشاجره اش با یکی از سران که چرا تا امروز مخفیگاه مسلم رو پیدا نکردی. اون بدبخت هم اصرار که علویان میدونن ما باهاشون دشمنیم و نمیذارن چیزی بفهمیم و این همه نگهبان گماشتن هم فایده نداشته. بعد عبیداله شروع می کنه به سرزنش که تو سیاست نداری و باید با این جماعت، با "تدبیر" برخورد کنی. بعد کلی در مورد زرنگی و هوش توضیح میده و توی هر دو جمله اش، یک بار از کلمه " تدبیر" استفاده می کنه. بعد هم اون مرد شامی میاد به دیدارشون و تعریف می کنه کهذچطور با "تدبیر" م من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 10:05


یکی نیست بگه آخه تو که راحت سر زندگیت بودی و مشکلی نداشتی. درد بی عشقیت چی بود که فکر دنیای رنگی رنگی افتادی که حالا دایم باید مراقب شکسته نشدن نوک مدادرنگی هات یا گم شدن یکی از اونها و از دست دادنشون باشی آخه....


خوب نیستم. خیلی زیاد.....



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 19 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 10:05


کاش فقط همین امروز، می شد به جایی بروم که غروب جمعه نباشد......



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نیما فقط همین یک کلمه, نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 10:05

امشب یک تجربه فوق العاده بود، که امیدوارم بازهم برام تکرار بشه؛ البته به جز قسمت اشک و آهش!سه ساعت و خرده ای پیاده روی تند و آهسته، توی این پارک جنگلی وسیع و هم‌ نوا شدن با موسیقی که از هدفون می شنیدم و با خیال راحت نبودن بنی بشری در اطراف،  رها کردن صدا و گاهی هم اشک، خیلی سبکترم کرد. اونقدر لذت بخش و اندوه برنده بود، که شاید اگر کف کتونیم کنده نمی شد، تا خود صبح ادامه اش می دادم. البته بگذریم از ذق ذق کردن پا و اندکی هم درد!* اما یاد گرفتم: اختیار رنگ های زندگیت رو خودت به دست بگیر : وقتی میذاری کسی برات رنگ کنه،   علیرغم شادی و نشاط این رنگ کردن، میتونه به اندازه کافی آرام بخش نباشه که به هر حال نقاش کس دیگری است و پیدا کردن آنچه با روح تو  سازگار تر باشد، دشوار......# خدایا شکر بر تو، اول و آخر؛  فقط و فقط خود تو...شب،آبرویم را خرید!شبیه کسی که گریه نمی کند،به خانه برگشتم...... من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 10:05


میگن به پیرمرد صد ساله ای گفتند: چطور صد سال عمر کردی؟ گفت هیچ وقت، با هیچ کسی بحث و جدل نکردم. گفتند مگر ممکن است؟!! پاسخ داد: نه!! حق با شماست! چنین چیزی امکان ندارد!!



من و روزها...
ما را در سایت من و روزها دنبال می کنید

برچسب : حکایت عاشقی,حکایت,حکایت کوتاه, نویسنده : 7bagheatlasi5 بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 10:05